مسابقه آغازی برای دشمنی است.
با تعریفی که از مسابقه وجود دارد، همه نمیتوانند برنده ی مسابقه باشند. اگر یک کودک برنده شود دیگری نمیتواند.
این مسئله به این معنا است که هر کودک دیگران را به عنوان مانعی بر سر راه موفقیت خود میبیند. این درس واقعی ای است که فرزندان ما در یک محیط رقابتی می آموزند.
رقابت موجب حسادت نسبت به برندگان و اخراج بازندگان میشود. در زبان ما بازنده کلمه ی زشتی است.
رقابت به نوعی شکاک بودن نسبت به بقیه را تشویق میکند و مانع این میشود که دیگران را به عنوان دوست یا همکار خود ببینیم. حتی کسانی که امروز رقیب من نیستند ممکن است فردا رقیب من شوند.
البته این موضوع به معنای این نیست که رقیب ها همیشه از هم بیزار خواهند شد،اما میدانیم که تلاش برای شکست دادن دیگری منجر به ایجاد اعتماد هم نمیشود. این کار خیلی غیر منطقی است که به کسی اعتماد کنیم که پیروزی اش را از شکست ما بدست می آورد.
در بهترین حالت رقابت منجر به این میشود که دیگران را با تنگ نظری ببینیم و در بدترین حالت تهاجمی آشکار است. روابط موجود تیره و تار میشود و دوستی هایی که تازه دارند شکل میگیرند اغلب از بین میروند.
تحقیقاتی که در کتاب« بدون مسابقه: موردی علیه رقابت» آورده شده است کمک میکند که اثرات مخرب شرایط برد/باخت را نشان دهد.
وقتی کودکان رقابت میکنند کمتر میتوانند دیدگاه دیگران را دریابند و نمیتوانند خودشان را به جای کس دیگری بگذارند. یک مطالعه به طور قطعی ثابت میکند که کودکان رقابتی کمتر با دیگران همدلانه رفتار میکنند.
مطالعه ی دیگری نشان داده است که کودکان رقابتی کمتر بخشنده و سخاوتمند هستند.
همکاری به طرز حیرت آوری برای ایجاد ارتباط موثر موفقیت آمیز است و اعتماد کردن به دیگران و پذیرش کسانی که با ما متفاوت هستند را به کودک می آموزد.
رقابت با این اهدافی که بر شمردیم، تداخل دارد و اغلب منجر به رفتار ضداجتماعی محض میشود. انتخاب با ما است: میتوانیم کودکی که تقلب میکند یا رفتار خشونت آمیز نشان میدهد را تنبیه کنیم و یا میتوانیم با این واقعیت روبه رو شویم که خود رقابت مسئول چنین رفتار زشتی است.
مطالعات نشان میدهند رقابت در گروهها هم هیچ مزیتی ندارد و کودکان مجبور نیستند برای اینکه لذت همراهی و رفاقت را بفهمند در برابر دشمن مشترکی قرار بگیرند. همکاری واقعی نیازی به غلبه بر گروههای دیگر ندارد.
لذت بردن به این معنا نیست که زمین بازی را به میدان جنگ تبدیل کنیم. وقتی در این باره می اندیشید متوجه میشوید که این موضوعی قابل تامل است. ما در واقع داریم راهی به کودکان خود نشان میدهیم که برای اینکه اوقات خوشی داشته باشند باید در بازی هایی که ساختار پیچیده ای دارد شرکت کنند و یک فرد یا تیم دیگر را شکست دهند.
یکی از اولین بازی هایی که کودکان ما می آموزند را در نظر بیاورید.صندلی بازی:
در هر دور یک صندلی را بردارید تا اینکه برنده ی از خود راضی سرانجام بنشیند و بقیه از بازی خارج شوند. شما این صحنه را در جشن های تولد دیده اید که آهنگ متوقف میشود و یکی می بازد و میرود پیش بچه های ناراضی دیگر مینشیند. این شیوه ای است که کودکان باید از بازی لذت ببرند!
تری اورلیک، یکی از متخصصان کانادایی بازی ها پیشنهاد میکند که هدف این بازی را تغییر دهید.به شکلی که از بچه ها بخواهیم روی صندلی هایی که در هر مرحله کم میشوند بنشینند. در انتها ۷-۸ بچه ی شاد داریم که میخندند و با جیغ و داد تلاش میکنند روی تنها صندلی باقیمانده بنشینند. به همهع خوش گذشته است و هیچ برنده و بازنده ای هم در کار نیست.
آنچه که درباره ی صندلی بازی صدق میکند درباره ی همه ی سرگرمی ها و تفریحات دیگر نیز درست است. با کمی ابتکار میتوانیم بازی هایی طراحی کنیم که مانع در خود بازی است نه اینکه شخص دیگر یا تیم دیگر مانع ما باشد.
کودکان میتوانند ورزش کنند و کار گروهی و همکاری و هیجان را تجربه کنند بدون اینکه نیازی به رقابت وجود داشته باشد. بازی های اشتراکی زیادی هست که به همه اجازه میدهد تا با هم کار کنند بدون اینکه به دشمنی نیاز باشد.
هنگامی که اورلیک به گروهی از بچه ها بازی های غیر رقابتی را آموزش میداد دو سوم از پسرها و همه ی دخترها این بازی ها را به بازی هایی که کسی در مقابلشان باشد ترجیح میدادند.
اگر ایده ی فرهنگ ما این است که اوقات خوش داشتن یعنی رقابت، ممکن است فقط به این دلیل باشد که ما خودمان تلاش نکرده ایم که چیزی را جایگزین این بازی ها بکنیم.
The case against competition. Alfie Kohn