رقابت


وقتی صحبت از رقابت میشود، معمولا دو انگیزه ی مورد قبول به ذهن میرسد. ایجاد اشتیاق بیشتر و ایجاد آمادگی بیشتر. اولین دیدگاه این است که هر چه بیشتر خودمان و فرزندانمان را در رقابت غوطه ور سازیم بهتر است. رقابت برای شخصیت آنها سازنده است و پیشرفت و تعالی ساز است.

موضع دوم نشان میدهد که جامعه ی ما به مدام به خاطر اول شدن و رقابت ها تحت فشار است. ما هر روز کودکان خود را تحت فشار قرار میدهیم که بیش از توان خود تلاش کنند و بیش از حد سریع عمل کنند تا برنده شوند. این دیدگاه اصرار دارد که رقابت اگر در سطح معقولی به کار گرفته شود سالم و سرگرم کننده است.

من قبلا با نظر دوم موافق بودم اما پس از چندین سال تحقیق و مطالعه در زمینه های روان شناسی، جامعه شناسی، زیست شناسی، آموزش و زمینه های دیگر؛ الآن متقاعد شده ام که هیچ کدام از نظرات بالا صحیح نیست.

رقابت در کل چیز خوبی نیست.

نه به خاطر اینکه ما از آن به درستی استفاده نمی کنیم یا بیش از حد آن را به کار میبریم، بلکه مشکل خود رقابت است. بهترین مقدار رقابت برای کودکان وجود ندارد. بهترین مقدار، هیچ است و رقابت سالم در واقع یک عبارت متناقض است.


چیزهایی وجود دارد که نه تنها استفاده ی بیش از حدشان بد است بلکه ذاتا مخرب هستند. رقابت، که معنای ساده ی آن این است که یک نفر فقط به شرط شکست دیگران میتواند موفق شود یکی از همان مسائل است که ایرادی درونی دارد. در واقع رقابت همیشه غیرضروری و نامناسب است چه در مدرسه، چه در بازی و چه در خانه.

یک لحظه به هدف هایی که برای فرزندانتان در نظر دارید بیاندیشید:

احتمالا میخواهید در آنها اعتماد به نفس را پرورش دهید تا خودشان را به عنوان انسانی خوب بشناسند. میخواهید موفق باشند . به بهترین چیزهایی که میتوانند برسند. میخواهید روابطشان توأم با عشق و حمایت باشد و میخواهید از زندگی خود لذت ببرند.

همه ی اینها اهداف خوبی است اما رقابت نه تنها برای رسیدن به این اهداف لازم نیست بلکه مخالف اینهاست.

رقابت برای اعتماد به نفس مثل شکر برای دندان است!

بیشتر انسان ها در اکثر رقابت هایی که دارند می بازند و معلوم است که این باخت ها با اعتماد به نفس افراد چه میکند. حتی پیروزی در چنین رقابت هایی هم آن چنان آموزنده نیست. فقط برای چند لحظه بچه های دیگر با حسرت به برنده نگاه میکنند و همه چیز تمام میشود.

مطالعات نشان داده اند احساس ارزشمندی نسبت به خود وابسته به منابع خارجی ارزیابی به عنوان نتیجه ی رقابت است. در واقع ارزش شما با کاری که انجام میدهید سنجیده میشود و از آن بدتر، شما به نسبت آدم هایی که پشت سر گذاشته اید ارزیابی میشوید. هر چه افراد بیشتری را شکست دهید جای بهتری به دست می آورید.

در یک فرهنگ رقابتی به کودک گفته میشود که خوب بودن تو کافی نیست. تو باید بر دیگران پیروز شوی. موفقیت مترادف با پیروزی تعریف میشود اگرچه اینها دو مفهوم کاملا متفاوت هستند.

اگر بخواهیم از دریچه ی روان شناسی به این موضوع نگاه کنیم کل ماجرا تبدیل به یک دور باطل میشود. هر چه کودکی بیشتر رقابت کند و پیروز شود به رقابت بیشتری احتیاج دارد تا احساس خوبی نسبت به خود داشته باشد.

وقتی من این ایده را در تلویزیون مطرح کردم، پسر هفت ساله ای همراه من در آن برنامه ی تلویزیونی حضور داشت. او قهرمان تنیس بود و از وقتی دو ساله بود در اکثر رقابت ها پیروز شده بود. در پایان برنامه ها یکی از تماشاگران از او پرسید که وقتی شکست میخورد چه احساسی دارد. او سرش را پایین انداخت و با صدای آرامی گفت: خجالت میکشم.

این بحث به این معنا نیست که کودکان نباید نظم و پشتکار را یاد بگیرند و نباید آنها را برای موفق شدن تشویق کنیم. حتی برای آنها خوب است که گاهی با شکست نیز آشنا شوند. اما هیچ کدام از اینها به برد و باخت احتیاج ندارد. موضوع مدنظر ما دیگری را شکست دادن و ترس از شکست خوردن است.

وقتی فعالیت ها در کلاس های درس و زمین ورزش و فضاهای دیگر بر اساس شراکت باشد نه بر اساس رقابت، بچه ها احساس بهتری نسبت به خودشان پیدا میکنند. آنها با یکدیگر کار میکنند نه اینکه در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. کار کردن با دیگران را یاد میگیرند نه علیه دیگران. اعتماد به نفسشان موقوف به برنده شدن در هر مسابقه ی کوچکی نمیشود. این اتفاق خوبی است که اعتماد به نفس بچه ها را بازیچه ی هر آزمون و مسابقه ی کوچکی نکنیم.

کودکان به رغم رقابت موفق میشوند نه به خاطر رقابت!

بسیاری از ما با این باور بزرگ شده ایم که خودمان بهترین عملکرد ها را در رقابت و مسابقات داریم و اگر رقابت نبود ما آدم های متوسط یا تنبلی میشدیم. این باوری است که جامعه ی ما در حد ایمان به آن باور دارد. و این باور غلطی است.

شواهد خوبی وجود دارد که نشان میدهد بهره وری در محل کار در نتیجه ی رقابت کاهش می یابد. این پژوهش در کلاس قانع کننده تر نیز هست.

دیوید جانسن استاد روان شناسی دانشگاه مینه سوتا با کمک همکارانش همه ی تحقیقاتی که درباره ی رقابت انجام شده است را از سال ۱۹۲۴ جمع آوری کرده است . ۶۵ مورد از این تحقیقات یافته اند که دانش آموزان وقتی مشارکتی کار میکنند خیلی بیشتر می آموزند تا وقتی که رقابتی کار میکنند. هشت مورد از تحقیقات بر عکس این موضوع را نشان میدادند و ۳۶ مورد دیگر تفاوت خاصی میان این دو تشخیص ند اده بودند. هر چه وظایف یادگیری پیچیده تر میشود کودکان در محیط رقابتی بدتر عمل میکنند و افت تحصیلی بیشتری دارند.

ترزا آمابیل روان شناس دانشگاه برندیس بیشتر به موضوع خلاقیت علاقه مند بود. در یکی از تحقیقاتش از دانش آموزان خواست که یک کلاژ احمقانه بسازند. بعضی ها برای جایزه به رقابت پرداختند و دیگران انگیزه ای برای جایزه گرفتن نداشتند و فقط میخواستند از کاری که انجام میدهند لذت ببرند. هفت هنرمند به طور فردی کار دانش آموزان را ارزیابی کردند. مشخص شد کسانی که تلاش کرده بودند برنده شوند کلاژهایی ساخته بودند که نسبت به کار بقیه کمتر خلاقانه بود و تنوع و پیچیدگی کمتری داشت.

محققان یکی پس از دیگری در سراسر کشور به این نتیجه رسیده اند که وقتی آموزش تبدیل به یک مبارزه ی رقابتی میشود کودکان بهتر یاد نمی گیرند. چرا؟ اولین دلیل این است که رقابت اغلب برای دانش آموزان اضطراب ایجاد میکند که مانع تمرکز میشود. دوم اینکه رقابت مانع به اشتراک گذاشتن چیزهایی که یادگرفته اند میشود و بنابر این دانش آموزان نمیتوانند از یکدیگر یاد بگیرند.

در نهایت تلاش برای اولین نفر بودن، آنها را از توجه به چیزهایی که باید یاد بگیرند منحرف میکند. این موضوع ممکن است متناقض به نظر بیاید اما وقتی دانش آموزی بر جایزه گرفتن متمرکز میشود کمتر به کاری که دارد انجام میدهد علاقه مند میشود. در نتیجه عملکرد کاهش می یابد.

اشکالی ندارد که دستاورد های دانش آموزان را با یک استاندارد خاصی بسنجیم و گزارشی از عملکرد آنها ارائه دهیم یا اینکه بگوییم امسال به نسبت سال پیش پیشرفت دانش آموز چگونه بوده است. اما اگر میخواهیم میزان پرورش فکری کودکان را ارزیابی کنیم باید به این باور برسیم که تبدیل به یک مسابقه کارآیی ندارد.